۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

اینجا داره بارون میاد ... خوبه .
اینجا زیاد بارون میاد، همه ی هیجانی که نشون میدم همینه .
صبح آفتابی بود ، ناهار که خوردم هم آفتابی بود،ظرفها رو شستم و الان نشسته ام دارم اینها رو مینویسم و به صدای بارون گوش میدم .
اینجا همه چیز زیادی سورئال هاست ،من به جایی احتیاج داشتم تا بنویسم از اطرافم و به ذهن ساکت ام اجازه ندم بیشتر از این توی توهم فرو بره .
پس شروع میکنم .