وایسادهم سر یه کوچه منتظر همکلاسیم ، مردی که از لباسهاش به نظر میاد نگهبان ساختمون باشه از جلوم رد میشه ، تو دستش یه کیسه پلاستیک هست، توی کیسه اش اندازه یه استکان چای ، شلپ شلپ کنان دور میشه .
اینجا مردم ، به خصوص فقیرها ، صبح ، دم قهوه خونه هایی کوچیک و کثیف ، اغلب ایستاده شیرچایی میخورند تو استکان های کوچیک ، به نظرم مرد نگهبان جیره اش رو میبرد که سر پستش بخوره .
اینجا مردم ، به خصوص فقیرها ، صبح ، دم قهوه خونه هایی کوچیک و کثیف ، اغلب ایستاده شیرچایی میخورند تو استکان های کوچیک ، به نظرم مرد نگهبان جیره اش رو میبرد که سر پستش بخوره .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر