۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

بالا

دیروز عصر ماه اومده بود وسط آسمون ، یکی از شاهین ها اونقدر بالا رفته بود که رسیده بود به ماه ، دو تا بادبادک سرمه ای هم تو آسمون بودن ، یکیشون اونقدر بالا رفته بود که شده بود اندازه اون شاهینی که به ماه رسیده بود .

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

زنه یه ساری صورتی پوشیده ، صورتی رنگ شربت آموکسی سیلین که تو بچگی میخوردیم ، جنسش یه چیزی مثل حریر . سوار موتور هست و دنباله ی ساری اش تو باده ، یه گرمکن آدیداس روش پوشیده ، روش نوشته : ایمپاسیبل ایز ناتینگ .
بله البته هم که غیر ممکن هیچیه اینجا .

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

ساعت هشت صبح بود ، یارو رفته بود از این دکه های غذا فروشی صبحونه خریده بود ، توی ظرف پلاستیکی ، داشت میبرد خونه بخوره، توی یه دستش صبحونه ی برنج پر ادویه اش بود ، توی دست دیگه ش مسواک صورتیش ، مسواک صورتیش با کف هاش تو دهنش بودن ، داشت مسواک میزد .
داشتم شاهین ها رو نگاه میکردم که با صدای فرنسس بالا و پایین میرفتن و اوج میگرفتن ... چهار تا هلیکوپتر بزرگ اومدن تو آسمون ، ردیف پشت سر هم ، صداشون همه جا رو گرفت ، شاهین ها به تخمشونم نگرفتن .