۱۳۹۳ تیر ۲۱, شنبه

وایساده بودم کنار یه دانشجوی تخصص هندی که داشت توی کارم کمکم میکرد . هر از گاهی یه سوسک از زیر پامون رد میشد من میپریدم بالا اون خیلی نرم شوتش میکرد اونور . سوسکه دمر میشد و یه کم دست و پا میزد و دوباره برمیگشت و از اول قضیه ی بالا پریدن و شوت کردن تکرار میشد. پسره خیلی مهربون سوسکه رو نمیکشت چون میگفت اینجا خونه ی من نیست و این سوسکه هم همونقدر حق داره اینجا که من حق دارم . چند دقیقه بعد دوست ایرانی ام اومد کنارمون وایساد.  سوسکه برگشت و قبل از این که من بپرم بالا و پسره بخواد شوتش کنه دوستم پا گذاشت روش و چرق .